سلام این اولین پست دخترست حسشو نمی دونم اما فک کنم از اینکه می خواد با افراد زیادی آشنا بشه خوشحاله.نمیدونم دختره چشه تعطیلات چن روزه که حسابی بهش خوش گذشته از شر سیمای اورتدنسیشم راحت شده پس چته دختره .می ترسه دختره از اینکه از اینکه یهو وسط نوشت زندیگیش کم بیاره نمی دونم چشه شاید ..... .از این می ترسه که با وبلاگ نویسی مسخرش کنن کسی هستش دختره که براش اهمیت قائل نمی شن یه موجود ترسو یا یه آدمی که تابع دیگرانه وقتی باهاش حرف می زنم می گم چقدر تابع دیگرانی میگه تو این دوره آگه دیگران بگن به تونگی به آدم نیستی آخه چرا چرا اون باید املایی که دیگران بهش می گنو حتما بنویسه چرا دختره بهم گفت یکم راجبش فکر کنین که اگه یه بار مطابق دیگرون رفتار نکنین چی میشه
به تو می اندیشم
ازپشت غروب شیشه ای قلبم به تو می نگرم
به تو
وقتی که رویای کوچکت
پشت پنجره های بخارآلود تنهایی ام
محو می شود
وقتی که غروب وتمام تنم می گرید
به تو می نگرم
ای دختری که در انبوه گندم زار
به سمت نامعلوم رهایی گریخته ای
ای دختری که دررویای زرد گندم زار رقصیده ای
هنوز تمام گندم زارهای استخوانم
به تو فکر می کند
از پشت غروب شیشه ای قلبم
به تو می اندیشم
تورا تنهاتر وسزاوارتر از پیش
به رویای افقهای بی انتها
می سپارم .
هیچ چیز اون جوریام سخت نیست
http://eshghema.blogsky.com/
سلام
خوش اومدی.
وب من به نظر ارزشمنده که همشو بخونی .سوالی هم بود در خدمتم.
سلام.خوبی.از خودت مینویسی؟
دوست دارم بات تبادل لینک کنم.بهم سر بزن.اگه نزنی ناراحت میشم.